سلااااام 

من زنده م 😁

گفتم بیام قبل سال نو یه پستی بذارم ، یه اعلام حضوری کنم و برم 😐😂


اقا اصلا دلیل این پست نذاشتن من اینه که درسته که کلا دیر دیر سر میزنم وب ولی همون ماهی یک بارم که میام ، میشینم کل این ۱۰۰ تا وبلاگی که دوسشون دارم و دنبالشون کردم رو از اخرین پستی که ماه قبل ازشون خوندم رو میگیرم میخونم تا میام بالا 

بعد حالا شما حساب کنین این کار قشنگ دو روز وقتمو میگیره ، بعد انقدر وب خوندم که خسته میشم چشمام قیلی ویلی میره ، دیگه نمیام از خاطرات خودم بنویسم :| توجیه نیست خدایی واقعیته ! 

و اینکه من کامنت نمیذارم براتون دلیل بر این نیست که نمیخونمتون ! 

همههه تونو میخونم ، همه پستاتونم میخونم ، حتی حتی شما دوست عزیزی که فکر میکنی نمیخونمت 😎😃😂


خب ...

حالا که اومدم تنبلیو بذارم کنار و یه سری چیزا رو بنویسم 😁

اوووممم ....🤔

 میتونم اشاره کنم به اولین قرار وبلاگی در دنیای واقعی ، با آساره جون ;) 😁👋 

و اون بارون شدیدی که بارید و ما دو تا رو قشنگ مثل موش آب کشیده کرد 😂😂

اما خیلی حرف زدیم و خیلی خوش گذشت ...

خب ما هم دیگرو ندیده بودیم ، حتی از هم عکسی هم ندیده بودیم ولی قرار گذاشتیم سر فلان میدون 😁 بعدددددد تو خیابون که من داشتم پیاده میرفتم به سمت میدون ، هر دختریو میدیم فکر میکردم الان این آساره ست یا نه ؟! 😂 بعدددد جالب ترش اینجاست ، اومدم از یه خیابونی رد بشم که برم سمت میدونه ، دیدم یه دختری داره از یه گربه هه عکس میگیره بعد دختره تا منو دید چشم تو چشم شدیم دو سه لحظه و من از کنارش رد شدم و رفتم کنار میدون و چند دقیقه منتظر وایسادم ، بعدش گوشیمو در اوردم زنگ زدم به آساره ببینم کجاست و اینا ...بعد که همو پیدا کردیم ، دیدم عهههه این که همون دختره ست که داشت از گربه هه عکس میگرفت و از کنارش رد شدم 😂😂😂 هر دو مون خنده مون گرفته بود از این 😁

در کل روز به یاد ماندنی ای بود و خیلییییی خوش گذشت بهمون 🧡💛😁

دیگه بخوام تعریف کنم از چی بگم ؟ اوممم اهان امتحانات ترم یک ...واقعا واقعااااا پیر شدم سرش ! خیلی سخت گذشت بهم مخصوصا که تازه وارد دانشگاه شده بودم ، تو جو دانشگاه و خوابگاه بودم و اصلاااا قبلش درس نخونده بودم و همه ش تلنبار شده بود برای شب امتحان ، امتحانام کاملا فشرده برگزار شد 😢😖 و منِ خوابالو مجبور بودم فقط روزی دو سه ساعت بخوابم تا بتونم خودمو برسونم 😢 و چون دانشگاه آزادم و هزینه ها بالا ، به شددددت میترسیدم درسیو بیفتم و کلیییی هزینه دوباره خانواده م مجبور شه بپردازه که خب خداروشکر نه تنها نیفتادم بلکه معدلمم خیلی خوب شد ( هفده و پنجاه و سه :)) 

بیشتر از همه از اناتومی ۱ خیلی میترسیدم طوری که شب قبلش از شدت ترس زدم زیر گریه که من اینو میفتم و اینو پاس نمیکنم و فلان و بهمان و فرداش که رفتم سر جلسه و امتحانو دادم فهمیدم نمیفتم ( ۱۲ شدم ) و با جعبه ی شیرینی خامه ای برگشتم به اتاقم 😁😍💃

و الانم از آناتومی ۲ میترسم و جنین شناسی اما دیگه ایندفعه نمیذارم رو هم تلنبار شن و از این فرصت یک ماه تعطیلیم ( ۱۷ اسفند تا ۱۷ فروردین ) استفاده میکنم و روزی ۲ ساعت درس میخونم.

دیگه چی ؟ دیگه چیا بگم براتون ؟ اومم 🤔 اینو گفتم که رابطه م با هم اتاقیام خیلی عالیه و واقعا مثل خواهر دلسوزیم برای هم ، اونا هم مامایی میخونن منتها یک سال جلوتر از من هستن ، خیلی کنار هم عشق میکنیم ، کنار هم درد و دل میکنیم ، فیلم میبینیم ، آشپزی میکنیم ، میخندیم ، بیرون میریم ، ...

دیگه اینکه این ترم کار اموزیامون شروع شد و خیلی خیلیییییی هیجان انگیز بود برامون 😂😂 

تو این ترم کاراموزی اصول و فنون داشتیم که خون گیری و آنژیوکت و سرم و سوند و آمپول و پانسمان و این جور چیزای اولیه ی کار رو یاد گرفتیم .

هیچوقت فکر نمیکردم بتونم یه روزی تنهایی این کارا رو انجام بدم اما خب انجام دادم ، البته ناگفته نماند استاد کاراموزی مون بی نظیررررررر بود ، همه ی گروه ۶ نفره مون عاشقش شدیم ، به معنای واقعی کلمه دلسوز و وظیفه شناس و مهربون و با سواد بود 😍😍😍😍 ایشالا همیشه خودش و خانواده ش سالم و سلامت باشن 🙏 

دیگهههه خلاصه فعلا همین چیزا کافیه ...

بقیه ش باشه بعدا 😉😁