پریشب ( یکشنبه شب ) وقتی جریانات کافه رو برای مامانم تعریف کردم ، برای صبحانه ی دیروزمون (دوشنبه صبح ) کله پاچه گذاشت تا هوس من برطرف بشه!

شب یکشنبه و روز دوشنبه با خانواده نشستیم کلی فیلم سینمایی ایرانیِ این یکی دو سه ساله رو که ندیده بودیمو نگاه کردیم : سارا و آیدا ، لاک قرمز ، ابد و یک روز ، آینه بغل ، نهنگ عنبر 1 و 2 ، سلام بمبئی ،کارگر ساده نیازمندیم ، هیس دخترها فریاد نمیزنند ، فروشنده ( که سر این فیلم لال شده بودم :| جلو خانواده خجالت میکشیدم سرمو بچرخونم ! ).


دیگه خانواده م خسته شدنو گفتن بسه دیگه برو خودت ببین ما خسته شدیم :)))

حقم داشتن خب !

کل اون دو روزو براشون با فیلم پر کرده بودم!


رفتم تو اتاق ، فیلم دوران عاشقیو گذاشتمو دیدم

فقط گفتم خداروشکرررررررررررر که خانواده م گفتن بسه ! گفتن برو خودت ببین !

اخه این فیلمه چی بود؟؟؟؟؟؟

توش یه چیزایی بود که من وقتی دیدم چشام گرد گرد شده بود 😳 !!!!

عمل وازکتومی و عقیم کردن؟؟؟؟ تغییر جنسیت مرد به زن؟؟!!!


بعد داشتم فکر میکردم برای بچه ها زود نیست دونستن این چیزا ؟ [ایموجی تفکر!]

شایدم زود نیست ! من که روان شناس نیستم !!!!

شایدم اصلا چیز عجیبی نیست و من بیخودی خجالتیم !!!

حالا مامان و داداشمو میذارم کنار ولی بابام نه ! جلو بابام اگر اینو میدیدم از خجالت اب میشدم میرفتم تو زمین !

مخصوصا اونجاش که شهاب حسینی به زن دومش میگه من یک ساله عقیمم و نمیتونم بچه دار بشم پس تو از کی بچه دار شدی ؟؟؟ !!!!

یا خداااااااااااا

به این نتیجه رسیدم که کلا فیلمای ایرانی از خارجیا صد برابر بدترن!

یا مثلا خشم و هیاهو رو هم تنهایی دیدم ولی بعد از اینکه دیدم ، به خودم گفتم همون بهتر اینو هم خانواده م ندیدن!

والا خو !

هووفففف


گذشت و غروب شد !

به سرم زد برم قیمه درست کنم :))))

رفتم و تنهای تنهای تنها درست کردم !

به عنوان دومین تجربه ی قیمه پزیم ، خوب بود ، قابل قبول بود ، اعضای خونه که راضی بودن البته ایرادهای غذا رو هم بهم گفتن مثل اینکه خورش نمک اصلا نداشت و برنجش روغنش کم بوده و ... ولی میگفتن خوب بوده بازم :)))))


بلافاصله بعد از غذا ظرفارو هم شستم

و چایی دم گذاشتم!

حس کد بانو گریم گل کرده بود اساسی!

آشپزخونه رو هم مرتب کردم

و رفتم فر فور یه دوشی هم گرفتم و اومدم بیرون و حسابی به خودم رسیدم و ....

تلفن زنگ خورد !

رفتم برداشتم دیدیم دایی جآنه :))))


دیشب ، دایی ابولفضل زنگ زد که خونه اید ؟ در نمیرید تا ما بیایم اونجا ؟ :))

منم گفتم نه دایی جان در نمیریم ، خوش اومدین :)

و اومدن :)


انقدر با هستی بازی کردم که بهش کلللییی خوش گذشت ^-^

*هستی دختردایی کلاس چهارم ابتدایی بنده ست ! اما انقدر جثه ش ریزه و لاغره که انگار تازه کلاس اوله :|

داییم که دید داره بهش خوش میگذره گفت : میخای شب بخوابی اینجا ، فردا ظهر بیام دنبالت؟

هستیم رفت تو فکر !

تا جایی که خود پدر مادرش گفتن تا حالا تنها بدون مادر و پدر هیچ جا نمونده حتی خونه مادرجونش!

یه دختربچه ی به شدت وابسته و زودرنج !

اما بالاخره مخشو زدم که بمونه :)))) هورا ! :)

بعد از اینکه پدر مادرش رفتن ، رفت تو لک :|

*اصلا نمیتونستم درکش کنم چون من که خودم بچه بودم همه ش خونه مادر جونم میرفتم می موندم ، یا میرفتم اراک خونه عموم می موندم که برعکسشم اتفاق میفتاد و دختر عموم میومد شهر ما و می موند اینجا و...

همین الانم همینطورم دییی:

خودم با کمک دخی عموم ، مخ خانواده مو زدیم که امسال که رفتیم اراک من تنها یه هفته ای بمونم اونجا که با دخی عموم بریم خوش بگذرونیم

بعدشم عمو اینا بیان شهر ما و یکی دو روز اینجا باشن و بعدشم بریم شمال !^-^

انقدر برام این سفر دوست داتنی خواهد بود که هروقت بهش فکر میکنم ناخود آگاه لبخند میزنم ! :)))))))

اخه یبار که اول دبیرستان بودم هم همین برنامه رو با دخی عموم ریختیم و اجراشم کردیم!

ایشالام امسال به مرحله ی اجرا برسه !


خلاصه بگذریم :)

هستی موند خونه مون و رفت تو لک !

بهش گفتم چه انیمیشنی رو دوست داری ؟

گفت بچه رئییس!

زدم تو نت و رفتیم یه سایتی که انلاین نشون میداد

پلی کردم

یه چند دقیقه که گذشت دیدم داره میخنده :)))))

منم همراهیش کردم هر چند که خنده م نمیومد !!!!

ولی سعی کردم به صورت کاملا طبیعی همراهش باشم تا احساس تنهایی نکنه !

تا ساعت دو شب نصف انیمیشن رو دیدیم

با خودم گفتم که من جغدم ، درست ! ولی هستی زندگیش رو نظم و برنامه ست و نباید سعت خوابشو بهم بریزم !

بهش گفتم بیا بریم بخوابیم و قول میدم فردا صبح که بیدار شدیم نشونت بدم ادامه شو

گفت باشه !

گفت باشه چون چشماش خمار بود و قشنگ معلوم بود داره بیهوش میشه ! و گرنه اگر خوابش نمیومد عمرن حرف منو قبول میکرد ! :|


خوابیدیم 


یهو به خودم اومدم دیدم هستی داره نماز صبح میخونه :|

یه خاک تو سرت به خودم گفتم و گفتم از این بچه یاد بگیر !

خواستم بلند شم اما یادم افتاد که اهم اهم !

اما به هر حال به خودم قول دادم از این به بعد مثل هستی بلند شم نماز صبحامو هم بخونم

البته منم بچه بودم خیلی به نمازم اهمیت میدادم

متاسفانه بزرگ تر که شدم ، نادان و بیخیال شدم !

اما رهاش نکردم فقط گاهی اهمال کاری میکردم :(

اما دیگه درست میکنم خودمو ! [ ایموجی بازو ! ]

چطور وقت و حوصله دارم که تا 5 صبح بیدار بمونم فیلم ببینم اما حوصله ندارم بلند شم نماز صبح بخونم؟؟؟؟

دهــــع !!

باید از این به بخونی محی !

فهمیدی؟؟؟؟؟


و باز هم بگذریم !


خلاصه اون روز خیلی با هم بازی کردیم و انصافا هم خودم لذت بردم!

اسم فامیل و نقطه خط بازی و دوز و انیمیشن و قایم موشک (= باشک ) به همراهی لواشک و بستنی :-* :)))


+پستای همه تونو خوندم اما خب واقعا انقدری وقت نداشتم که کامنت بذارم !

اما بدونید خوندم تون :)