از 2 تا الان (4 و نیم صبح) داشتم کنکورمو صحیح میکردم

خب چون دفترچه من D بود ولی دفترچه سایت سنجش و سایتای دیگه C بودن باید دوباره از اول حل میکردم تا یادم بیاد چند زدمو کدوم گزینه و فلان و بهمان


خوشحالم :))

انقدری که بال در میارم

من خوب دادم و به اون هایی که میخام میتونم برسم ( میگم اونها چون چند تا رشته رو خیلی دوست دارم ولی سردرگمم که با عقل انتخاب رشته کنم یا دل ! مثلا دل میگه شیمی محض ! ولی عقل میگه پرستاری و علوم آزمایشگاهیو اتاق عمل و همین دست پیراهایی که میشناسید ! چون هم پدرم هم برادرم کارشون بیمارستانیه اگر پیرا بخونم هرکدومش باشه میتونن منو معرفی بکنن و بعدش یه مدت امتحانی برم و اگر خوب بودم منو بگیرن ولی دلم واقعا میگه شیمی محض :( بالاترین درصد کنکورم تو اختصاصیا شیمی بود با 40 درصد ( 14 سوال درست ! بدون هیچی غلط ! ) و واقعا علاقه دارم به شیمی ! اما متقاعد کردن خانواده کار سختیست ! و شاید خودمم پشیمون شدم بعد از اینکه رفتم شیمی !! فعلا نمیدونم نمیدونم ! میرم تفریحمو میکنم با خیال راااااحت ! چون دیگه میدونم حدود رتبه م چیه و چقدر خوب شدم ^-^

زیستمم همین حدودای شیمیه یه چند درصد پایین تر

اوضاع عمومیا عاااااااااالیییییی ( به جز زبان که وقت کم اوردم براش ) مخصوصااا دینییی !!!


+خوب دادن کنکور از نظر هرکس فرق داره !

به احتمال 99.99 % مثلا همون شیمی 40 درصد من براتون افتضاحه ! خب طبیعیه ! هدف هامون فرق داره ! ایشالا که همه موفق باشیم !


و اما در روز کنکور بر من چه گذشت :

شبش ساعت 11 داداشم سیم مودمو برداشت و با خودش برد بیرون !

چون میخاست من بخابم و نرم تل مل و این چیزا

ساعت 11 خاموشی زدن تو خونه بخاطر من :|

یواشکی گوشی مامانمو برداشتم رفتم تو تو اتاق زیر نور گوشی شروع کردم به فیزیک خوندن اونم ساعت 12 اینا شب :|

اگر مامانم میفهمید قطعا اولین حرفش این بود که " کل یه سالو خوردی خوابیدی واسه خودت گشتی اونوقت روز اخری ببینش داره یواشکی درس میخونه ..."  و بعد صداش بالاتر میره و حرفای ناشایست میزنه دییییی:

تا 3 و نیم یواشکی خوندم فیزیکو و پیش دو رو شروع کردم و بستم :| تو سه ساعت و نیم :| و انصافا 3 سوالشو زدم تو کنکور و درستم زدم و چقدر خوشحال شدم از اینکه بیدار موندم و خوندم ^-^ :)))

بعدشم 3 و نیم خوابم برد و 5 بیدار شدم رفتم دسشویی

دیگه نرفتم تو اتاقم

نشستم رو مبل تو سالن

بدنم از استرس ، لرز و حالت استفراغ گرفته بود ! ( راستی یادم رفت در رابطه با اون پست خفگیم بگم که دکتره بهم گفت ادما در شرایط پرتنش واکنش های مختلف نشون میدن که یکیش استفراغه ! و اون روز من در اثر استرس استفراغ کردم و قرصه در اومده ! خب راستم میگفت من هروقت استرس میگیرم بدبختانه حالت تهوع بهم دست میده ولی خب اون روز مایه ی نجاتم شد ! )

رفتم شیشه گلابو برداشتم ، دماغمو گرفتم و یه جا یه لیوان گلاب خوردم :| خیلی تلخ بود :||| ولی اثرش عالیییی بوددد

نیم ساعت بعد حالم خیلی خوب بود و تپش قلبم اروم شد

بعدشم صبحانه و موزیک و این بند و بساط

و بعدشم یه دفعه گوشی بابام زنگ خورد

دخترعموم بود :)) میخواست اگر میشه با ما بیان سر حوزه شون که البته یه جا افتاده بودیم


من دوتا دخترعمو دارم از این دخترای پایه و اهل دل و باحال که من به شدت دوستشون دارم چون اگر کنارشون باشی تو افسردگی مزمن هم که باشی جوری میخندوننت که زمین گاز میگیری که هر دو مجردن و حدود 32 ساله ولی به شدت صورت شون و بدن شون و همه چیزشون کوچیک نشون میده طوری که امروز یه خانمه فکر کرده 18 سالشونه و از یکی شون خوشش اومده برا پسر بزرگه ش :|| اخه روز کنکور اونم تو اون لحظه که دختر کویچکه خودت کنکور داره میری خواستگاری ؟؟ من قیافه در اون لحظه پوکر فیس بود :||


اسماشون سمانه و سمیه ست

سمیه کنکور ثبت نام کرده بود گویا یواشکی سمانه رو هم کرده بوده و تا امروز صبحم بهش نگفته بوده

امروز صبح رفته بالاسر سمانه بهش گفته پاشو پاشو بریم کنکور داریم 😂😂😂😂

بعد اصن این دوتا یه وضعی بودناااا ! خودشون تیکه مینداختن  ، میخندیدن ، میگفتن الان مامانمون نشسته داره برامون قران میخونه پزشکی بیارمو .......انقدر غش غش میخندیدن که من یکی اصلا یادم رفت دارم میرم کنکور !!!!!!! واقعا میگم !!! اصلا تو مسیر یادم نبود کجا دارم میرم :|||

همین سرخوشی اول صبح باعث شد حالم سر جلسه عاااااااااااااالییییییییییییییی باشععععع و البته اینکه سال دومی بودم هم کمکم میکرد استرسم کمتر باشه چون با اون امضا کردنا و سالن و محوطه اشنا بودم


بعدشم که من تا اخرین لحظه موندم سر جلسه و اگر فقط یک دقیقه بیشتر وقت داشتم یه سوال فیزیکمو که نصفه رفته بودم به جواب درست میرسوندمو تو پاسخنامه پرش میکردم ! ولی خب نرسیدم دیگه اشکالی هم نداره :))

بعدشم که اومدم بیرون دیدم یکیش رو چمنا نشسته داره با گوشیش بازی میکنه، اون یکی تو حال و هوای خودش !

تا منو دیدن بدو بدو اومدن جلو و تبریک میگم و افرین خانوم دکترو  غیره و غیره

انقدم بلند میگفتن که بقیه منو یجور نگاه میکردن بخداااااا ته دلشون فکر میکردن من یه رقمی میشم اینجور که اینا دارن منو تحویل میگیرن !!!

انقدر ماچ و بوسه و تبریک میگم و خنده هاشونو و حرفاشون همه رو متعجب کرده بود و وخیلی محو من بودن :|| طوریکه یه دختره ازم پرسیدم چجور دادی مگه؟ منم گفتم عالی :))

بعدم نشستیم تو ماشین دوباره شروع کردن حرف زدن و تعریف کردن و خندیدن!

من اگر میخاستمم نمیتونستم تو اون لحظه ناراحت کنکور باشم که چرا اینجور شد چرا اونجور شد چون انقدر منو خندوندن که فکرشم نمیکنید ! نه فقط من بلکه مامانمم که یه کمی خشکه داشت منفجر میشدددد

دیگه خلاصه اینطورا


دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه جز خستگی و خواب :||

برم بخوابم

عااا راسی کامنتا پست قبلو هنوز جواب ندادم ، ببخشید :( فردا جواب میدم


ایشالا تک تک رفیقام چه مجازی چه حقیقی عالی داده باشن و راضی باشن :))

خداحافظ فعلا ✋️